هر چند که در ابتدا تصمیم داشتم در یک سریال 10 قسمتی جفنگیات را به پایان برسانم ولی بعد از قسمت پنجم دیدم که جفنگیات به شدت به یک وراجی بی معنی تبدیل شده و احتمالا هر مخاطبی همراه با بنده مسیر داستان را طی نخواهد کرد لذا تصمیم گرفتم که دیگر ادامه جفنگیات را ننویسم ، ولی از تفسیری که دکتر عزیز در قسمت پنجم جفنگیات ،از کفر کردند و استنباط بنده اینگونه است که بنده نتوانستم تا بدینجا حق مطلب را حداقل برای ایشان ادا نمایم لذا بر آن شدم در این قسمت به عنوان آخرین قسمت دفتر این جفنگیات را ببندم (البته با ویرایشی از نوع غیر جفنگیات).
...
برای یک جوان 18 ، 19 ساله که تجربه تحقیقاتی زیادی در مورد مباحث دینی در زندگیش نداشته است و تنها اجتماع و خانواده و اندک کتابهای موجود در این مملکت جوابگوی ذهن سرشار از سوالات او بوده است ، انتظاری نیز جز سردرگمی ذهن او نمی رود ، در آن زمان من به مانند بسیاری از دینپرستان امروزی ، اسلام را مکتبی می دیدیم که در حال حاضر بخوبی ارائه نمی شود و گرنه ذات آن را جوهره ای الهی میپنداشتم و خودم نیز بار ها و بارها تنها به ظاهر به برخی از مبانی اسلامی معتقد بودم و حتی در برهه ای از زمان به خاطر تنها رفع مشکلات زندگی متوسل به امامان و مقبره های آنها میشدم .
نقطه آغازین لگد زدن به تمام مبانی اسلامی در من زمانی شکل گرفت که دیدم واقعا درون من چیزی به نام فطرت که همه مذهبیون معتقد به وجود آن در درون تمام انسانها هستند وجود ندارد و هیچ نیرو و هیچ قدرتی مافوق ذهن و فکر من هادی و جذب کننده درون من بسوی موجودی واهی نمی باشد .
پس جرقه زده شد و در راستای آن مطالعه نیز مکملی شد که چنان تفکرات من را ساخته و پرداخته خود کرد که دیگر ذره ای شک و تردید برای کفر من باقی نگذاشت.
دکتر جان سخت نگیر و هر اسمی که دوست داری بر روی کفر بگذار ، ولی آن چیزی که مهم است و هیچگاه در تعبیر و تعریف آن نمی توان شک کرد اینست که شاید همه ما در راستای تفکراتمان حقیقتی را دریافته ایم ولی هیچگاه به یقین نرسیده ایم و این نرسیدن به یقین است که باعث می شود هنوز در تکاپو و جوش و خروش باشیم .
پایان